صد حيف
********
ياد داري خاطره يک باغ بود
سينه از عشق شقايق داغ بود
دست غم آن روز ها کو تاه بود
دفتر انشا ء چراغ ماه بود …
چيدن انگور شعر روز بود
وقت خوب ديدنت ديروز بود …
فصل تابستان چه حالي داشتيم
روي زلف ماه گل مي کاشتيم
اوج هستي گاه يک فواره بود
شادي ما ديدن تياره بود …
باغ انديشه پر از اميد بود
لابلاي دفترم خورشيد بود
خانه ما آ ن سوي انديشه بود
پشت ديوارش درخت و بيشه بود
مطبخي تاريک و در کنج حياط
دود و دم بود و نشاني از نشاط
يک کبوتر روي بام خانه بود
کاسه آ بي کمي هم دانه بود
پاي گردوي دراز ماه و سال
سايه بود جوي آ بي از زلال
کرت سبز خاطره يک رنگ بود
کي دل ما مثل الان سنگ بود
ياد داري مشق شب انبوه بود
پشت پرچين دلم اندوه بود
اي دريغا آ ن چراغ عشق مرد
مشق هاي کودکي را باد برد
خوشه هاي ماه از انديشه رفت
آ ن کبوتر پر زد و تابيشه رفت
آ ن رفيق کودکي درباد رفت
سوز دل هامان خدا از ياد رفت
خانه خشتي ما از سنگ شد
آ ن همه شعر و غزل نيرنگ شد
مشق هاي دوستي را باد برد
بيستون را انزجار از ياد برد
بال سنجاقک خدايا زرد شد
شعله هاي عاشقي هم سرد شد
کوچه هاي درد و هجرت باز شد
بچگي ها رفت و عقل آ غاز شد
کوچه ها از هندسه لبريز شد
خانه خشتي ما پاييز شد …