سلام پدارن هميشه خوابيده . صاحبخانه هاي گورهاي تنگ .مهمانان خاک . پير دامادهاي لباس هاي سفيد . رفقهاي سالهاي دورتر از دور
زندگان ديروز و صاحبان قدهاي خميده
پدربزرگان دورارن کودکي نوجواني جوانيمان
کجاست دستهاي مهربانتان
صداي بي ناي قدم هايتان
کجاست صداي نفس هاي بريده بريده تان
نقش لبخندهايتان و چروک پيشانيتان
خانه بي صاحبخانه مانده است
بزرگان خانه رفته اند ......باز نخواهند گشت
خميديد تا ما الم شويم
ما جوانه زديم سبز شديم و شما پژمرديد
از شما بجامانده است اعصايي و سبز ،کلاهي
اعصا هست و دست نيست . کلاه هست و سر نيست
يادتان هست و جسمتان نيست
جايتان هست و ديگر .........جانشيني نيست
واينک افسوس نبودنتان را ميخوريم
کاش بودنتان را قدر ميدانسيتم ... کاش
و اين است رسم مرده پرستي ..بارخدايا آيين زنده پرستي مرده است
سايه سرهايمان مرده اند و اينک ما قدر دان شده ايم
ببخشيد بزرگ دلان که تا بوديد بودنتان را قدر ندانسته ايم
روحتان شاد
( مدير وبلاگ متنش از خودم بود بد بود به بزگواري خودتان ببخشيد)